دلنوشته ای برای پدر عزیزم

سلام بابا. الان که تو این مطلب رو میخونی، مدت هاست که من این پست رو گذاشتم. ولی الان بهت گفتم بخونی تا غافلگیر شی، میخواستم روز تولدت بگم ولی فکر نکنم تا اونروز بتونم تحمل کنم. خخخخ. ببخش بابا که من اذیتت میکنم. اما ببین چقدر دوست دارم که اینجا رو فقط به عشق تو ساختم. باباجونم این تنها یه گوشه از محبت من نسبت به توئه. خیلی دوست دارم مهربونی هات رو جبران کنم، من تمام تلاشم رو کردم که مثل قبل نشه ، زود دیر نشه و بتونم به بابام بگم که چقدر دوسش دارم. من بهتر از همه میدونم که وقتی دیر بشه دیگه هیچ کاری نمیشه کرد، پس این بار نذاشتم که کارم به افسوس و اینجور چیزا بکشه. دوست دارم پدر عزیزتر از جانم، بدون که هیچوقت فراموشت نمی کنم. من از بابا شانس آوردم. همه اش خوبی و همه اش پاکی. دوست دارم یه روز سربلندتون کنم و سعی ام رو میکنم. اینجا مینویسم برای تو و بخاطر تو و البته بخاطر خودم هم مینویسم. هر وقت بیای اینجا من خوشحال میشم. رو در رو که نمیشه بهت بگم دوست دارم و بیا بخون وبلاگمو، ولی تو که میدونی عاشقتم بیا و با چشای خوشگلت بخون حرفامو، نظر هم بذاری ممنونت میشم.




۶۵۰ رو عشقه...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

کانال پیام نمای شبکه ی دو

به تو می اندیشم ....

عجب گیری کردیما....