پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۱۷

منتظر

منتظرش موندم تا بیاد، شاید نیاد ، شاید هم بیاد، نمیدونم. دست من نیست، اما چشامو خیره میکنم تا وقتی اومد ، ببینم. اگه بیاد انگار دنیا رو بهم میدن ، شاد میشم، خیلی، انقدر که کسی باورش نمی شه، یعنی میاد؟ نمیدونم، امکانش کمه، ولی من نا امید نیستم. اگه نیومد چی؟ نباید ناراحت بشم. چون خودش خواسته، شایدم نتونسته، اما اگه میخواست بیاد، تا حالا اومده بود. بیخیال، من ناراحت نمی شم. چون همین که حالش خوب باشه کافیه واسه من. شاید دوسم نداره، شاید که نه، به احتمال خیلی زیاد، دوسم نداره. معلومه دیگه. شاید من زیادی بچه ام. خب بچه ام دیگه. اینو خودش میدونه. شاید واسه همین ازم بدش میاد. اگه اومد یا که نیومد اینو بدونه که دوسش دارم از ته دل. راس راسکی. توقع زیادی داشتم انگار. بیخیال اردک شاد، شاد باش. من اردک شادم، شادی دیگرون رو میخوام همین . شاد باشی.

رانندگی به سبک ایرانی ...

خیلی جالبه، ما هر روز شاهد تصادفات و تلفات رانندگی هستیم و هر سال وضعیت بدتر از سال قبل میشه، آخه چرا قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت نمی کنیم ، چرا با جون و زندگیه خودمون و دیگرون بازی می کنیم، یکمی دیر رسیدن بهتره یا بقول معروف ، هرگز نرسیدن؟ اگه میخواین بد قول نباشین، خب یکمی زودتر راه بیفتین و با برنامه پیش برین، بستن کمربند و تحمل کمی ناراحتی بهتره یا فلج شدن و خونه نشینی؟ آخه شمایی که رعایت نمی کنین بجز خودتون به دیگران هم ضربه میزنین. بنظر من، باید جریمه ها سنگین تر شه و در این مورد خاص، سختگیری صورت بگیره، تا حساب کار دست بعضیا بیاد. اگه دست من بود هر کی کمربند نمی بست ، گواهینامه اش رو باطل می کردم، یا هرکی سبقت می گرفت و با سرعت غیرمجاز میرفت، علاوه بر باطل کردن گواهینامه اش، یکی ، دو سالی میفرستادمش آب خنک بخوره و .... چون با دو، سه هزار تومن جریمه ی ناقابل اینجور آدما دست از این کاراشون بر نمیدارن. حالا اگه اهمال کاری این راننده ها فقط به خودشون آسیب میرسوند یه چیزی، آخه مسئله اینجاست که من نوعی یا شمایی که رعایت می کنین این وسط ممکنه بلا، ملا سرمون بیاد. ای بابا آش نخ

نکته هایی در مورد قطب جنوب و قطب شمال

من سال قبل یه کتابی در این مورد خوندم و متأسفانه نتونستم ، نکات کلیدیش رو یادداشت کنم و نوشته های زیر رو به کمک حافظه ام نوشتم، ممکنه اشتباهاتی توش باشه ولی شما اگه علاقه مند شدین به این موضوع، میتونین به منابع قابل اعتماد رجوع کنید و به دانسته هاتون چیزی اضافه کنید. خب، تا جایی که یادمه گویا خرس های قطبی فقط در قطب شمال یافت میشن و خلاف باور عموم پنگوئن ها در قطب شمال وجود ندارن و در قطب جنوب زندگی می کنن، چرا که اگر این دو موجود در کنار هم بودن، قطعاً تا الان نسل پنگوئن های دوست داشتنی بدست خرس ها منقرض شده بود. نکته ی دیگه این که، قطب شمال خشکی نداره، و فقط از یخ تشکیل شده و زمینی در کار نیست ولی قطب جنوب از خشکی ( زمین ) و یخ ایجاد شده. شما رو نمیدونم، ولی من خیلی دلم میخواد یه روز برم و اونجاها رو ببینم. قطب زیبایی خاص خودش رو داره و من عاشق این زیبایی ها هستم. امیدوارم یه روز بتونم پامو رو یخ هاش بذارم، البته اگه تا اون موقع یخی باقی مونده باشه.

جوندگان

جوندگان: تا جایی که من میدونم جوندگان پستاندار هستند و باید بگم که چهل درصد پستاندارن رو تشکیل میدن ، اونا همه جا پیدا میشن بجز قطب جنوب، دندون های این نوع موجودات ، مدام در حال رشد هستند و اگه چیزی برای جویدن در اختیارشون نباشه دندون هاشون بیش از حد بزرگ میشه و تا مغزشون هم میرسه و باعث مرگشون میشه، بنابراین همیشه باید چوب، پوست گردو و .... در دسترسشون باشه، بعضی از جوندگان مثل خوکچه ی هندی مدفوع خور هستند، چون بدنشون ویتامین لازم رو کسب نمیکنه مجبور هستند که مدفوعشون رو بخورن و به این ترتیب نیازهاشون رو رفع کنن، این نوع از حیوانات خیلی حساس هستن و نباید خونه هاشون خیس باشه و تا حد ممکن نباید سرما بخورن چون بیماری های هر چند کوچیک اینا رو از پا در میاره. اصولاً نباید حیوانات غیر اهلی رو نگهداری کرد ، ولی اگه روزی چنین اتفاقی افتاد ، حتماً قبلش در مورد اون موجود دوست داشتنی اطلاعات کسب کنید و بی محابا به نگهداری از هیچ حیوانی ، اقدام نکنید. با سپاس.

دوقلوهای افسانه ای

امروز داشتم درباره ی این کارتون مطلب میخوندم که فهمیدم این دوتا خواهر و برادر نبودن بلکه دو تا بچه بودن که تو یه روز و یه لحظه و در یک مکان بدنیا اومده بودن و مادراشون سر زا مرده بودن. و این دو تا با گرفتن دست هم دیگه نیروی فوق العاده ای رو بدست می آوردن و باید از این نیرو برای از بین بردن امپراطوری چین استفاده می کردن. من زمانی که این کارتون رو پخش میکردن خیلی کوچیک بودم و چیز زیادی یادم نیست، فقط اینو یادمه که منم یه روسری داشتم که عکس این کارتون رو  داشت و منم خیلی دوسش داشتم خخخخخ، گوشه های روسری رو هم جویده بودم. راستی من این مطلب رو از ویکی پدیا خوندم و اگه شما میخواین اطلاعات دقیقی بدست بیارین از ویکی پدیا استفاده کنین.

مد و مد روز

خنده دارن اونایی که هی از مد و چیزای گرون قیمت حرف میزنن ، انگار اگه اینا اینقدر از فلان برند حرف بزنن و یا ازش خرید کنن، این وسط یه چیزی بهشون میرسه. نه عزیزان این وسط فقط اونا تیغتون میزنن، همین. گوشی اپل و ادکلن فلان و شلوار بهمان و .... چرا باید واسه یه گوشی ، چند میلیون پول بدم، در حالیکه همین الانشم میشه با دویست یا سیصدهزار تومن، بهترین گوشی که چینی هم نیست، رو خرید. به چه درد میخوره دوربین گوشی ای که فلان قدر کیفیت داره، انگار فیلمبردار حرفه ای یا عکاس حرفه ای هستن، فوقش یه عکس از خودت میندازی میذاری تو پروفایلت دیگه. این همه ولخرجی واسه چیه، یا طرف میره چند صد هزار تومن میده واسه یه ادکلن، در حالیکه با هفت با هشت هزار تومن هم میشه بهترین اسپری یا عطر رو خرید. این همه ولخرجی فقط واسه اینه که طرف بگه من دارم ، شما ندارین، در حالیکه اصلاً هیشکی بهش اهمیت نمیده به جز یه عده ی قلیل. شما رو نمیدونم ولی من تا حالا چنین کاری نکردم، و اصلاً برام مهم نیست که دوستم یا فامیلم گوشیش چقدر قیمت داره، خونه اش کجاست و ... من تو زندگیم به هر چی هم اهمیت بدم به پول اهمیت نمیدم. عین خیالمم نی

اعتیاد

اعتیاد چیزی نیست که بشه به این سادگی از کنارش گذشت، یه معتاد هم به خودش ضربه میزنه و هم به دیگرون. بنظرم باید ما سعی کنیم تا جایی که میتونیم نذاریم اطرافیانمون به این سمت کشیده شن و اگه اشتباهی رخ داده و کار از کار گذشته، دست به دست هم بدیم و معتاد رو ترکش بدیم، نه این که ولش کنیم تا هزار و یک مشکل دیگه پیش بیاد. ما باید اول از همه در پرورش و تربیت فرزندانمون کوشا باشیم، اینجوری نسلی بوجود میاد که دیگه مواد و ... نمیتونه وسوسه اش کنه، متأسفانه ما تو این زمینه یعنی  تربیت فرزند خوب عمل نمی کنیم، پس همه اش تقصیره فرد معتاد نیست بلکه بیشتر از همه خانواده ها مقصرن. پس همینطور که گفتم قبل از همه خانواده ها باید درصدد مقابله با این مشکل بربیان و با این کار جبران سهل انگاری هاشون رو بکنن ، اینم بگم که منظورم از این حرف این نیست که ما اعضای جامعه خودمونو بکشیم کنار، نه، اتفاقاً ما وظیفه ی خطیرتری داریم، ما باید جامعه ی مناسبی برای جوان ها بسازیم و حمایت کنیم از کسایی که ترک کردن. این موضوع جای بحث زیادی داره و من امروز به این مقدار قناعت کردم و خواستم با این متن حمایتم رو از جامعه ای عاری از

مدرک ، شعور نمی آورد.

نمیدونم چرا یه عده فکر می کنن، هرکی مدرک تحصیلی در مقاطع بالاتر رو دارا باشه، شعور و درک و فهم بیشتری داره. متأسفانه این باور از طرف قشرهایی که دارنده ی مدرک تحصیلی آنچنانی هم نیستند تقویت میشه و یه جورایی گل به خودیه. بنظر من که تو دانشگاهها فقط چند تا کتاب در اختیارت میذارن و تو باید حفظشون کنی و نمره بیاری، و اکثراً هم دانشجوها هیچ رغبتی به رشته هاشون ندارن و به اجبار درس میخونن. دیدم که میگم. شب امتحان میرن ور دله کتاباشون و مطالب رو حفظ میکنن، چند روز بعد هم یادشون میره، چون علاقه ای به یادگیری ندارن. بعدشم میان پز مدرکشون رو به اینو اون میدن ، در حالیکه چیزی حالیشون نیست. نظر شخصی خود من اینه که برای این که درک و شعور کافی رو بدست بیاری، نباید فکر کنی با درس خوندن بهش میرسی، نه، برای فهمیدن باید با علاقه پیش بری، تجربه کسب کنی، دقت کنی و دقیق شی رو هر موضوعی، هر چند خیلی پیش پا افتاده، تخیل کنی، از هواداری الکی و افراطی دست برداری و با منطق بری جلو، شدیداً مطالعه کنی، بین عقل و احساست مرزی قائل بشی و .... هر کی گفته که مدرک دانشگاهی شعور میاره، اشتباه کرده. من خودم خیلیا رو می

خواسته ی کاپی

کاپی جون، یه خواسته ای داره که ما ازش بی خبریم ولی خیلی دلش میخواد که بشه، منم دلم میخواد تا بشه، تا که شاد و شنگول باشه و شی شی کنه واسمون ، هر چند نسبت به منه کوچولو کم لطفی می کنه ولی من دوسش دارم. حق داره هاااااا، کلی رو مخشم. خخخ. البته بگما، طفلی عمو هم دل خوشی از ایشون نداره ولی اونم کاپی رو دوست داره. اصلاً مگه میشه کسی دوسش نداشته باشه. از حق نگذریم، آره، میشه. حداقل یه نفر تو دنیا پیدا میشه که از آدم، خوشش نیاد. اما این کاپی ما خیلی طرفدار داره و اون چندتا مخالفشم خب، حق انتخاب داشتن دیگه، نمیشه سرزنششون کرد. درست عکس وضعیت فعلی وبلاگ من که یه مگس هم توش نمیپره، اما خیالی نیست، من دنبال دیده شدن نیستم که. تنهایی با خودم خوشم، خیلی هم حال میده.

حوصله ام سر رفته ....

آخرین باری رو که گفتم، حوصله ام سر رفته ، یادم نیست. ولی خیلی این جمله رو میشنوم. من همیشه یه سرگرمی ای واسه خودم دست و پا می کنم. مثلا می نویسم، نقاشی می کشم، بازی می کنم، تخیل می کنم، یه چیزی میسازم و .... و هیچوقت برای وا شدن دلم و این حرفا دنبال یکی نمی گردم یا نمیرم بیرون، گردش و .... ولی اکثر کسایی که می شناسم خیلی بهم میگن حوصله امون سر رفته، منم کلی پیشنهاد میدم بهشون ولی اونا فقط با مهمونی رفتن یا بیرون رفتن مشکلشون حل میشه. ولی چند لحظه ی دیگه همون آشه و همون کاسه. من فکر میکنم این مشکل برای این بوجود میاد که خیلیا فکر میکنن، تنهایی نمیشه سرگرم شد و منتظرن یکی بیاد و حالشون رو خوب کنه. من که چنین برداشتی دارم، درحالیکه نیازی نیست، بلکه میشه به راحت ترین شکل ممکن، حال خوتو خوب کنی. فقط باید خوب خودت و علایقت رو بشناسی، همین.

یکنواختی

دقت کردین که همه میخوان مثل هم باشن؟ همه ی خونه ها شبیه هم، پوشش و لباس شبیه هم، ماشین ها شبیه هم، مدل مو، آرایش، طرز حرف زدن، مدل گوشی، غذا، رفتار، وسایل خونه و..... تکرار ، تکرار و تکرار. هر جا میری در و دیوار سفید، مبل ها یا کرمی هستن یا قهوه ای، فرش ها یا قرمزن یا کرمی. ماشین ها یا سفید هستن یا سیاه، خودشم مدل هاشون از دو، سه تا تجاوز نمی کنه، همه دنباله دو ، سه نوع گوشی هستن و ... طرز پخت یه غذایی مو به مو تکرار میشه، یکی نمیخواد یکمی تغییر ایجاد کنه و مثلا بجای جو، یه چیز دیگه بریزه تو سوپ. نمیدونم چرا، من که به شخصه وقتی یه ماشین هر چند خیلی ارزون و خیلی قدیمی اما با یه رنگ متفاوت می بینم، خیلی خوشم میاد. یا مثلاً وقتی یکی یه فرش سبز بخره، حتی ارزون و کوچیک من بیشتر باهاش ارتباط برقرار می کنم.. شما رو نمیدونم ولی من هیچوقت دوست ندارم از یه چیزی یا کسی تقلید کنم. و ترجیح میدم سبک خودمو داشته باشم، حتی اگه بنظر خیلیا خز باشه.

جوک

مادرم اسم چندتا از بچه های فامیل رو نوشت داد به من و گفت ، با اینا ارتباط نداشته باش، آدم رو به بیراهه می کشن. طفلی نمی دونست که اونا دست پرورده ی منن. تو اروپا، هوا ۳۶ درجه میشه، چند نفر هلاک می شن. اونوقت اینجا دما به ۵۰ درجه میرسه، یه عده تو حیاط چای داغ میخورن، یه عده هم تو کوچه فوتبال بازی می کنن، یه عده هم موقع خواب، پتو میکشن رو خودشون.

درخت ، همون چیزی که ما بدون اون میمیریم...

یه بار تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودم ، دو تا بچه هم با پدرشون اونجا بودن، یهو بچه ها شروع کردن به آویزون شدن از یه نهال و لگد زدن به اون. خواستم بهشون تذکر بدم و بگم که کار خوبی نمی کنن، ناگهان باباشون گفت، این کار رو نکنین. من خیلی شاد شدم و پیش خودم گفتم، مرحبا به این پدر. در کمال تعجب دیدم که باباشون اومد و به راحتی قسمتی از نهال رو شکست و به بچه ها گفت، هر کدومتون تونستین این کارو بکنین، جایزه دارین. هیچی دیگه، یه چند دقیقه منگ بودم. اینجور والدین ها، میخوان چه جور فرزندانی رو تحویل جامعه بدن؟

توجه ویژه

ما تو دانشگاه و کلاسمون یه دوستی داشتیم که مشکل حرکتی داشت و متأسفانه ساختمان دانشگاه جوری نبود که بتونه راحت بره به طبقات مختلف، آسانسور هم نداشت. بدتر از اون، این که خیابون و کوچه ها و کلا محیط شهری هم جوری طراحی شده که اینجور افراد، نمیتونن به تنهایی بیرون بیان، واسه همین، همیشه یکی از اعضای خانواده اش باهاش میومد. من می دیدم که چقدر سخته براش، بنظر من، باید در ساخت و سازهامون، خیلی دقت کنیم و همه ی موارد رو مد نظر قرار بدیم. آخه یه چنین کسایی، چطوری میتونن از پل هوایی برن بالا یا از جوب های بدون پل عبور کنن و .... لطفاً به فکرشون باشیم. اتفاقاً این چند سال اخیر، یه پروژه ای واسه نابیناها اجرا شد که من خیلی دوسش داشتم، همین کاشی ها و سنگهای پیاده رو ها که مخصوص نابیناها هست رو میگم. خیلی خوب میشه اگه اینجوری پیش بره.

کاسه، بشقاب یا کتاب

من یکی رو می شناختم که می گفت، زنش نمیذاره هیچ کتابی رو میز باشه و مجبورش کرده، قفسه ی کتاب هاشو از پذیرایی برداره و ببره تو اتاق. بنظر زنش، این اوج بی سلیقگی بود. جالبه بدونین که خودش یه بوفه پر از کاسه، بشقاب به درد نخور و دکوری گذاشته بود اونجا. آقاهه به این کار زنش می خندید. اتفاقأ بنظر من هم کار زنش، درست نبود. ما هم تو خونه، یکی رو داریم که فکر می کنه، کتاب چیزه بی خاصیتیه، ولی قاشق ، چنگال ... خخخ. چی بگم...

ملاک ازدواج

امروز میخوام ملاک ازدواج اکثر جوانان رو یادآوری کنم. ملاک دخترا : پوووووووول. ملاک پسرا : زیییییییبایییی. خلاصه، مختصر و مفید. خیلی از دخترا، براشون مهم نیست همسرشون چه جور آدمیه. طرفشون شصت ساله هم باشه و هزارتا اخلاق بد و ناپسند هم داشته باشه، جیباش که پر پول باشه، بله رو میگن و تمام. میگن فلانی ازدواج کرد، می پرسی شوهرش چه جور آدمیه؟ میگن: پولداره، خیلی آدم خوبیه. متأسفانه داشتن پول بنا بر باور عموم، مترادف است با خوبی. خیلی از پسرا هم، چششون فقط دنبال زیباییه. دیدین که؟ براشون فرقی نمی کنه طرف زن زندگی هست یا نه، فقط میگن خوشگل باشه. میپرسی زنش چه جوریه، میگن: خوشگله، قرص ماهه و .... منکه واقعاً متأسفم...

حسادت

تو مدرسه از دوستمون می پرسیدیم ، درس خوندی؟ می گفت : اصلاً لای کتابو هم باز نکردم بعدش می دیدی نمره ی کامل رو گرفته. من خودم به شخصه دیدم که یکی از دخترای اقواممون ازدواج کرد، به هفته نکشید دو تا از دخترای دیگه از فامیلامون هم ازدواج کردن، خودم شاهد بودم که چه جوری جلز ولز میکردن. یکی هم بود من هر جا میرفتم دنبال کار، ازم می پرسید و یواشکی بعد من میرفت فرم پر میکرد و بهم نمی گفت، آخرش دستش رو شد. گفتم بابا چرا خودتو اذیت می کنی، هر وقت من رفتم تو هم بیا با هم بریم ، چه اشکالی داره. یکی هم هست من هرچی بخرم یا بپوشم، میره عین اونو میخره، یه شب برام خواستگار اومد. اونا هم فهمیدن، منم جوابم منفی بود اما اونا اینو نمی دونستن، چند روز بعد خبر ازدواجشو شنیدم. خخخخخخ. طفلی من هر مدرسه یا دانشگاهی میرفتم میومد دنبال من. الانم که ازدواج کرده پشیمون شده. عزیزم آخه چرا حسودی می کنی، باور کن من دلم راضی نمیشه خودتو بدبخت کنی. حسودی آخه چیه، چه فرقی می کنه اول شی یا دوم، این چه کاراییه که بعضیا انجام میدن، یه سوپر مارکتی می شناسم که همسایه اش اومد و سبزی فروشی باز کرد. فرداش سوپری سبزی و میوه

تلگرام دیگه چی میگه این وسط ....

همه گیر دادن به تلگرام ، اینستاگرام و ... حداقل یه نرم افزار دیگه انتخاب کن، چرا تکراری باشی آخه. این همه نرم افزار هست، تا یه چیزی مد میشه، همه میرن سمت اون، من که خودم هر وقت یه چیزی از مد می افته. تازه میرم سراغش، البته شاید هم نرفتم، ولی کلا هیچوقت دوست ندارم همرنگ جماعت شم. نمیدونین که، یه جوری تلگرام ، تلگرام میکنن که انگار ندید بدید هستن. تازگیها هم کاپی تصمیم گرفته کانال بزنه، من که مخالفم. امیدوارم این کارو نکنه. هر چند، چشم آب نمیخوره. بقول خودش، آخرشم، آخر شب این کارو میکنه و کانال رو راه میندازه.عمو دسی نذااااااااااااااااااااااااااار.

خانه ی ویلایی

من نمیدونم چرا اونایی که خونه ی ویلایی دارن یکی یکی خونه هاشون رو میدن دست بسازبفروش، و به جای اون خونه های قشنگ میرن تو قوطی کبریت زندگی میکنن. اصلاً چرا باید آپارتمان باشه، جلوی نور رو که میگیره، امنیت نداره، شلوغه، محکم نیست و .... چه اشکالی داشت مثل قدیما خونه می ساختن؟ حیف اون حیاط های زیبا با درختان و باغچه های با صفاش نبود که تیشه به ریشه هاشون زدن؟ حالا کدوم خونه درخت داره، باغچه داره و ... همه ی خونه ها شبیه هم هستن. مسئله اینجاست که هر کی خونه اش رو کوبیده و آپارتمان ساخته، خودش پشیمون میشه و بعد یه مدت میره یه ویلایی میخره و توش زندگی میکنه. منکه میگم خونه دو متر باشه ولی آپارتمان نباشه، خودت باشی و خودت. البته اینم بگم که گاهی آپارتمان هم خوبه، مثلا برای اونایی که از تنهایی میترسن و یا تنها زندگی می کنن همچنین واسه کسایی که زیاد تو خونه نیستن و از اومدن دزد میترسن. من نمیگم آپارتمان نباشه، من میگم باشه ، اما به اندازه اش. یه دقیقه میخوای بری حیاط می بینی همه از بالکن زل زدن بهت، یکم شعور هم خوب چیزیه، رفتی اون بالا نشستی درست، ولی این دلیل نمیشه به خونه ی اینو اون سرک بکشی

دلنوشته ای برای پدر عزیزم

سلام بابا. الان که تو این مطلب رو میخونی، مدت هاست که من این پست رو گذاشتم. ولی الان بهت گفتم بخونی تا غافلگیر شی، میخواستم روز تولدت بگم ولی فکر نکنم تا اونروز بتونم تحمل کنم. خخخخ. ببخش بابا که من اذیتت میکنم. اما ببین چقدر دوست دارم که اینجا رو فقط به عشق تو ساختم. باباجونم این تنها یه گوشه از محبت من نسبت به توئه. خیلی دوست دارم مهربونی هات رو جبران کنم، من تمام تلاشم رو کردم که مثل قبل نشه ، زود دیر نشه و بتونم به بابام بگم که چقدر دوسش دارم. من بهتر از همه میدونم که وقتی دیر بشه دیگه هیچ کاری نمیشه کرد، پس این بار نذاشتم که کارم به افسوس و اینجور چیزا بکشه. دوست دارم پدر عزیزتر از جانم، بدون که هیچوقت فراموشت نمی کنم. من از بابا شانس آوردم. همه اش خوبی و همه اش پاکی. دوست دارم یه روز سربلندتون کنم و سعی ام رو میکنم. اینجا مینویسم برای تو و بخاطر تو و البته بخاطر خودم هم مینویسم. هر وقت بیای اینجا من خوشحال میشم. رو در رو که نمیشه بهت بگم دوست دارم و بیا بخون وبلاگمو، ولی تو که میدونی عاشقتم بیا و با چشای خوشگلت بخون حرفامو، نظر هم بذاری ممنونت میشم. ۶۵۰ رو عشقه...

وقتی نو میاد به بازار، کهنه زود میشه دل آزار

یادمه روزای اول که هنوز کهنه نبودم مثل پروانه می چرخید دور چشمای کبودم، وقتی نو بیاد به بازار، کهنه زود میشه دل آزار ، کهنه رو باید ردش کرد، این برام همینه تکرار ... این قسمتی از یکی از آهنگ های پارسا چیلیک هست ، من خیلی این حرفو دوست دارم. آخه واقعیت داره، آدما عادت دارن چیزای قدیمی رو فراموش کنن و بچسبن به تازه ها. ماشین نو، گوشی نو، خونه ی نو، لباس نو، دوست نو و ..... شما رو نمیدونم ولی من چیزای کهنه رو بیشتر دوست دارم، مثلا گوشی قدیمیمو، دوستای قدیمیمو، فیلم ها و آهنگ های قدیمی و ... درسته وسایل و آدمای جدید هم خوبن ولی اینو باید یادمون باشه که در گذشته چی بودیم و الان چی شدیم، قدیما چی داشتیم و الان چی داریم ، سالهای قبل با کیا بودیم و الان با کیا هستیم و ...نمیشه به کل گذشته رو فراموش کرد و از حال و آینده گفت. گاهی هم باید به پشت سر نگاهی انداخت.من از آدمایی که دوستای قدیمیشون روفراموش می کنن و با دوستای جدیدشون میپرن ، خوشم نمیاد. البته اگه دوست قدیمی خوب نباشه، بایدم ازش دوری کرد ولی وقتی رفیق گرمابه و گلستانت از گلهای خوبه روزگاره، نباید تنهاش بذاری. چون هیچوقت چنین کسی رو پ

پیشنهاد دوستی

میخوام به تک تک کسایی که از وبلاگم دیدن میکنن، پیشنهاد دوستی بدم، اشتباه نکنین، پیشنهاد دوستی با خودمو نمیگم، بلکه میخوام یکی رو معرفی کنم که بهترین دوست منه. خیلی دوسش دارم و هر وقت بتونم، لحظاتمو باهاش سر می کنم. این دوستم یکم خجالتیه واسه همین مدت هاست که خیلیا باهاش بی مهری می کنن و تنهاش میذارن و سراغش نمیان ولی من میدونم شما اونجوری نیستین و مطمئنم باهاش دوست میشین. پس دیگه زیادی طفره نمیرم و معرفیش می کنم، این دوستم کسی نیست جز کتااااااااااب. بله عزیزان من ، کتاب رفیق فابریک منه. خیلی دوسم داره و منم خیلی دوسش دارم. خیلی باادب و عاقله، هیچوقت با حرفاش آدمو نمندازه ته چاه. و هیچکس از دوستی باهاش پشیمون نمیشه. امتحانش مجانیه . پرواز با ۶۵۰

دوران مدرسه

شما رو نمیدونم ولی من خیلی دلم برای مدرسه تنگ شده، من بیشتر سالهای تحصیلیم رو دوست داشتم، به جز چندسال. اتفاقا من به درس خوندن و امتحانات علاقه ی خاصی دارم، تا جایی که دوست دارم تا آخر عمرم هی برم دانشگاه و تو رشته های مختلف درس بخونم. میدونم الان هر کی این پست رو بخونه فکر میکنه من خلم، خخخ ، ولی خب من به درس و مشق علاقه ی زیادی دارم و از شب زنده داری های دوران امتحانات خوشم میاد. البته اینم بگما، من مدرسه رو بیشتر دوست دارم تا دانشگاه، یادش بخیر، چه روزایی داشتیم. من شیفت بعد از ظهر رو دوست داشتم. تو مدرسه دوست های زیادی نداشتم ولی خوش بودم. مخصوصاً دوران ابتدایی و راهنمایی. کاش میتونستم فقط یه روز برگردم به اون دوران. روزها زود میگذره، انگار همین دیروز بود که تصمیم کبری، حسنک کجایی، چوپان دروغگو و کوکب خانم رو میخوندم. همیشه عشق باشد، همیشه پرواز.

شعر

خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سرپایی نداری غیر از این عیبی که میدانی چه زیبایی من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی این شعر رو تو یه کتابی دیدم ، اسم شاعرش رو نمیدونم.

روباه و زاغ

من شعر روباه و زاغ رو خیلی دوست دارم، امروز داشتم در موردش مطلب میخوندم که فهمیدم این شعر ترجمه ی یه شعر از شاعر فرانسوی قرن هفدهم یعنی «ژان دو لافونتن» است. برام خیلی جالب بود چون نمیدونستم . من این شعر رو تقریباً هر روز میخونم و با خوندنش کلی انرژی میگیرم، راستی تا یادم نرفته بگم که، من قسمت اعظمی از این پست رو از سایت ایسنا کپی کردم. در زیر، سه تا ترجمه از این شعر رو براتون گذاشتم، امیدوارم که خوشتون بیاد، منکه واقعاً لذت بردم. «روباه و زاغ» / ترجمه‌ی حبیب یغمایی زاغکی قالب پنیری دید به دهان برگرفت و زود پرید بر درختی نشست در راهی که از آن می‌گذشت روباهی روبه پرفریب و حیلت‌ساز رفت پای درخت و کرد آواز گفت به به چقدر زیبایی چه سری چه دُمی عجب پایی پر و بالت سیاه‌رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ گر خوش‌آواز بودی و خوش‌خوان نبودی بهتر از تو در مرغان زاغ می‌خواست قار قار کند تا که آوازش آشکار کند طعمه افتاد چون دهان بگشود روبهک جست و طعمه را بربود «روباه و زاغ» / ترجمه‌ی نیر سعیدی بامدادان رفت روباهی به باغ دید بنشسته است بر بامی کلاغ نشئه و شادی بی‌اندازه دا

کودکانه

من نمیدونم چرا بعضیا به بچه ها احترام نمیذارن و اونا رو آدم حساب نمی کنن. مثلاً بچه با کلی شوق و ذوق دستشو دراز میکنه تا یه بزرگتر بهش دست بده ولی طرف به سادگی دستشو میکشه و بچه رو ناراحت میکنه، یا بچه یه نقاشی میکشه و میبره به مامان و باباش نشون بده، اونا بدون این که به نقاشی نگاه کنن ، الکی میگن قشنگه، یا بچه داره با تمام وجودش حرف میزنه اونوقت طرف اصلا بهش گوش نمیده و ..... این رفتار مناسبی نیست، کودکان هم شعور دارن و خیلی خوب میفهمن که دارین بهشون بی احترامی می کنین. شما با این رفتارتون باعث میشین کودکان گوشه گیر و افسرده شن و شخصیتشون خرد شه، و این موضوع حتی اونا رو در سنین بالاتر هم اذیت می کنه و اونا هیچوقت فراموش نمی کنن، بیاین در طرز برخوردمون با کودکان ، تجدید نظر کنیم.

دخترها و پسرها

منم مثل خیلیای دیگه جوونم ولی دوست دارم یه نکاتی رو به شما خواهرها و برادرهای جوان و نوجوان گوشزد کنم. درسته سنی ندارم ولی بقول معروف، سرد و گرم روزگار رو چشیدم. عزیزان من، سن نوجوانی ، سن خیلی حساسیه، ممکنه چند سالی خودتون رو گم کنین، اما از من به شما نصیحت تو این دوران برای تأیید شدن از طرف گروه دوستان دست به هرکاری نزنین و بدونین خانواده بهترین دوست شماست. شما تو این سن، فقط و فقط باید به فکر درس خوندن باشین. گول حرفای جنس مخالفتون رو نخورین، مخصوصاً شما دخترخانوم ها. هیچ آدم خوبی تو کوچه ولگردی نمی کنه و دنبال دخترای نوجوان نمی افته و شماره نمیده. هر کی این کارو کرد بدونین که قصد دیگه ای داره. پسرای خوبمون هم قطعاً تأیید می کنن حرفای منو. پسرا و دخترا هیچوقت به آسونی دلتون رو به کسی نبازین ، که بعداً پشیمون شین. اگه یه روز یکی دلتون رو شکست و دچار شکست عشقی شدین ، زانوی غم بغل نکنین. پاشین و زندگیتون رو از سر بگیرین، اگه در گذشته اشتباهاتی رو مرتکب شدین بجای این که هر روز و هر لحظه خودتون رو سرزنش کنید ، از تجربه ها و خطاهاتون درس بگیرین و سعی کنین تکرارش نکنید و آینده اتون رو به

پرسپولیس

پرسپولیس تیم محبوب منه، عاشقشم. خانواده ی من زیاد اهل فوتبال نبودن، از وقتی من پرسپولیس رو انتخاب کردم، اونا هم با فوتبال آشنا شدن. بچه که بودم نمیدونستم که آبیته و قرمزته یعنی چی، می نشستم جلوی تلویزیون و فوتبال می دیدم، بدون این که بدونم چی به چیه، بزرگتر که شدم فهمیدم. بعدش تیمم رو انتخاب کردم، بهترین خاطرات رو از پرسپولیس زمان قطبی دارم، برد شیرینمون تو آخرین بازی در مقابل سپاهان، با ۶ امتیاز کسر شده باعث شد قهرمان شیم. من اون موقع یه نوجوان بودم. از همه ی اینا که بگذریم بنظر من هیچ دروازه بانی به خوبیه نیلسون نمیشه، کاش امسال هم اونو داشتیم و با اون قهرمان می شدیم. راستی تا یادم نرفته بگم که من استقلال رو هم دوست دارم و امیدوارم تیم تاج هم همیشه موفق باشه.

پیام نما و باشگاه ها

شبکه ی دو و شبکه سه ، هر دوتاشون پیام نما دارن و توشون کلی مطالب مفید و بخش های جذاب هست. امروز میخوام در موردشون کمی حرف بزنم. من سالها باشگاه پرواز رو میخوندم و قبلا چند بار هم بهش پیام داده بودم ولی خب ، باید اعتراف کنم که هیچوقت مثل الان درگیرش نبودم و هر روز بهش اینقدر پیام نمیدادم، این باشگاه از دو بخش پسرونه و دخترونه تشکیل شده، و یه مسئول بنام کاپی داره و عمو دسی هم که دستیار مسئوله، در اداره ی باشگاه بهش کمک میکنه. این بخش روزهای زوج، به روز میشه و محیطش واقعاً خیلی باحاله. هر کسی که پیام میده ممکنه پیامش درج شه و کلی آدم در اقصی نقاط ایران، پیامشو بخونن. اینجا محیطش خیلی سالمه و جون میده واسه عضو شدن. لطفاً هرکی این پست رو میخونه یه سر به اونجا بزنه، فقط لازمه صفحه ی ۶۵۰ رو بزنید. خودتون متوجه عرایض بنده میشین. پیام نمای شبکه دو، علاوه بر این بخش، قسمت های دیگه هم داره که یکیش اتاق تجربه در صفحه ی ۷۷۰ هست، اینجا هم هر کسی سؤالی داره میپرسه و همراز ( مسئول اتاق ) با کمک دیگر دوستان بهش جواب میدن و راهنماییش میکنن. البته یه بخش جذاب دیگه هم داره به نام کلاکت که عمو دسی ادا

بابای خوبم

بابا داشتن خیلی خوبه، یه دختر عاشق پدرشه، من یه روز ناراحت بودم چون حس میکردم پدرم رو دیگه ندارم، ولی اشتباه بود، من بهترین بابا رو داشتم و الانم بهترین بابا رو دارم. خیلی دوسش دارم و اینو هر روز بهش میگم، اون بهم امید میده و بهش اعتماد دارم. خیلی اذیتش میکنم ولی اون از دستم ناراحت نمیشه، بهش قول دادم سعی ام رو بکنم تا به اهدافی که دارم برسم. امیدوارم روزی خوشحالش کنم. این وبلاگ رو بیشتر به عشق اون باز کردم، ولی خب ، هنوز بهش نگفتم ، میخوام کلی پست بذارم و یه روز بهش بگم که بیاد و ببینه دخترش، بخاطرش چیکار کرده. خخخخ. فکر کنم الان داره فیلم می بینه منم برم دنبال کارای خودم، امروز همه اش اینجا بودم.

حرف های خودمونی

من خیلی وقت بود که میخواستم یه وبلاگ جدید باز کنم، تا این که همین دیروز یکی یادآوری کرد و باعث شد که من آستین هام رو بالا بزنم. قبلا هم وبلاگ داشتم ولی حذفشون کردم و الان این تنها وبلاگ منه و امیدوارم بتونم واسه مدت زیادی و شاید تا آخر عمرم نگهش دارم، من از صفحات مجازی مثل تلگرام و .... خوشم نمیاد و بنظرم وبلاگ همه چی تمومه و میشه بعنوان یه دوست همیشگی بهش تکیه کرد نه این سوسول بازی ها.  به شماها هم توصیه می کنم هیچوقت نذارین که وبلاگ ها و سایت ها از بین برن و حضورشون کمرنگ شه، باور کنید، هیچ شبکه ی اجتماعی ای نمیتونه مثل یه سایت یا وبلاگ عمل کنه و مفید باشه قطعا ماندگاری و محبوبیت شبکه های تازه به دوران رسیده خیلی کمه و یه مدت دیگه خیلیا به این حرف من میرسن.

حرف مفت

اولی: چرا معتاد شدی؟ دومی: با رفیق های ناباب نشست و برخاست کردم. اولی: چرت نگو، حالا اگه رفیقات دانشمند بودن، تو هم دانشمند می شدی؟ این جوک خیلی معنی داره. یکیش این که ما آدما عادت داریم شکست هامون رو بندازیم گردن این و اون، ولی وقتی پای پیروزی میاد وسط، سینه امون رو میدیم جلو و میگیم خودمون باعثش شدیم. درست مثل زمانی که تو مدرسه، نمره ی کم می گرفتیم و می گفتیم، معلم نمره ی بد داد، حالا اگه نمره ی خوبی می گرفتیم، می گفتیم بیست گرفتم. علاوه بر این، ما آدما بیشتر دوست داریم کارهای راحت رو انجام بدیم . کارایی که نیاز چندانی به تلاش نداره، مثلا خیلی آسون کارای بد انجام میدیم ولی خیلی کم پیش میاد عمل خوبی انجام بدیم. چون معمولا کارای بد خیلی آسونه و نیازی به تلاش نداره و این خوبی هست که کوشش فراوان رو طلب میکنه. جالب اینجاست که وقتی می بینیم یکی راه درست رو میره و خوبه و تلاش میکنه بجای این که کمکش کنیم یا سعی کنیم ما هم مثل اون شیم، با تمام قوا کوشش می کنیم که طرف رو بزنیم زمین. ببین از یه جوک به کجاها رسیدم ، خخخخخ. حالا اینا رو بیخیال ، خواستم بهتون بگم که حتما در انتخاب دوستانتون

نکته هایی در مورد اردک ها

همه ی حیوانات زیبا و دوست داشتنی هستند، منکه عاشقشونم، از نهنگ و فیل گرفته تا سوسک و عنکبوت. این جا میخوام در مورد اردک ها نکاتی رو گوشزد کنم تا اگه کسی خواست از اردکی نگهداری کنه این مطلب براش مفید باشه. اردک حیوان بسیار باهوش و با احساسیه. جوری که اگه یکم بهش بی محلی کنی افسرده و ناراحت میشه و باهات قهر میکنه. عمر یه اردک بطور متوسط ۷ ساله، پس به بهترین نحو ازش مراقبت کنین تا یه روز پشیمون نشین. اردک به تنهایی نمیتونه زیاد عمر کنه و حداقل باید یه اردک دیگه ای هم پیشش باشه . جوجه اردک ها رو هیچوقت تنها نذارین، چون خیلی آسیب پذیر هستن، تا وقتی هم که به سن بلوغ نرسیدن حمومشون نکنین، چون خیلی ضعیف هستن و زود سرما میخورن و ممکنه بمیرن. یادتون باشه همیشه آب تمیز در دسترسشون باشه چون اونا اصلا تحمل تشنگی رو ندارن و آب زیاد میخورن. هفته ای چند بار به آبشون کمی ویتامین بریزین. دانه های مخصوص اردک براشون بخرین. هیچوقت غذای چرب بهشون ندین. در دوران کودکی عادت غذایی اونا شکل میگیره پس مواظب باشین که به جوجه ها چی میدین. انواع میوه ها و سبزی ها، نون، دونه و .... غذای اوناست. فراموش نکنید که وقت

کمی دقت ...

چه خوب می شد اگه آدما داشته هاشون رو به رخ دیگرون نمی کشیدن، اونی که ماشین گرون قیمت میخره و کلی دست کاریش میکنه که صدا بده تا عالم و آدم بدونن که اون داره با ماشینش از خیابون رد میشه، اونی که هر روز لباسای جدید میپوشه و میاد مدرسه، اونی که گوشیه تازه و گرونش رو هی دستش میگیره و یه لحظه هم زمین نمیذاره، اونی که کنار یه بیمار نشسته و هی از سلامتیش میگه، اونی که همه اش به دوستش از پدر و مادرش میگه در حالیکه دوستش یتیمه، و کلی اونای دیگه..... کاش یکم دقت میکردیم...

سلام خودم ... من یه پروازی ام

سلام خودم... این اولین پست منه، برای این اینکه مطمئن نیستم کسی پیدا میشه که وبلاگ منو بخونه یا نه، ترجیح دادم این عنوان رو برای پست اولم بذارم آخه شاید هیشکی جز خودم نیاد اینجا، خخخخخخخ. اما اگه عزیزی لطف کرد و سری بهم زد، خیلی خوشحال میشم . من تصمیم دارم تو این وبلاگ هر چی دل تنگم میگه رو بنویسم و بقول بعضیا از هر دری مطلبی بذارم. راستی تا یادم نرفته بگم که من یه پروازی ام، چیه؟ منظورم رو نفهمیدی؟ پس همین حالا برو پیام نمای شبکه ی دو و صفحه ی ۶۵۰ رو بزن، باشگاه پرواز اونجا منتظرته. اگه میخوای خاص و متفاوت باشی بیا و تو هم پروازی شو، بهت قول میدم ازش خوشت بیاد، امتحانش مجانیه رفیق. همیشه عشق باشد ، همیشه برکت ، این شعار باشگاه پرواز خودمونه.